داستان مِـــــستر اوریگامی از لکنت زبان تا اوج سخنوری در سیمنار ها به کمک هنر زیبای اوریگامی قصه ما از یک تکه کاغذ ساده شروع می شود
شاید برای بیشتر انسانها خاطره بازی در دنیای کودکیشان لذتبخش باشد اما برای من هرگز اینطور نیست. از اولین خاطراتی که در دوران کودکیام به یاد دارم لکنت زبان همواره با من بوده است.
باوجوداین مشکل میخواستم بیشتر از همه حرف بزنم و بودن در این وضعیت باعث ناراحتی و به فکر فرورفتن پدر و مادرم میشد. استرس ورود به مدرسه برای کلاس اولیها و مسخرهی دوستانم موضوع را بیشازپیش تشدید میکرد و مراجعه به گفتار درمان و روانپزشک مشکلی را حل نمیکرد . حتی متوسل شدن به افرادی که چشم و نظر میگیرند بهجز بار روانی مثبتی که برای چند روزی ایجاد میکرد اثر دیگری نداشت.
رسیدن به سن بلوغ و تغییرات اساسی این سن موضوع را از این هم بدتر کرد .بهطوریکه حتی در یک احوالپرسی ساده هم حوصلهی فرد مقابل را به سر میبردم.
هرگز ساعت انشا دوران راهنماییم که انشاهای زیبا و معمولاً طولانیام را دوستانم برایم میخواندند فراموش نمیکنم. این حس مشابه زمانی است که به یک آشپز اجازه ندهند غذای خودش را بخورد و یا به یک آهنگساز اجازه ندهند آهنگهای خودش را اجرا کند..
سال دوم دبیرستان و درحالیکه لکنت را بهعنوان بخشی از زندگیام پذیرفته بودم و برای درمان آن هیچ کاری انجام نمیدادم، توسط معلم ریاضیمان با اوریگامی آشنا شدم. او شنیده بود اوریگامی علاوه بر کاربردهای علمیاش میتواند بر روی افزایش تمرکز و اعتمادبهنفس افراد تأثیر بگذارد و ازآنجاییکه لکنت بیشتر از چیز دیگری به اعتمادبهنفس و تمرکز ربط دارد، این هنر ژاپنی را به من معرفی کرده بود.